کفر سر زلف تو ایمان ماست


درد غم عشق تو درمان ماست

مجلس ما بی تو ندارد فروغ


زان که رخت شمع شبستان ماست

ای که جمالت ز بهشت آیتیست


آیت سودای تو در شان ماست

تا دل ما در غم چوگان توست


هر دو جهان عرصهٔ میدان ماست

زلف سیاه تو در آشفتگی


صورت این حال پریشان ماست

چون نرسد دست به لعل لبت


خاک درت چشمهٔ حیوان ماست

گفت خیال تو که خواجو هنوز


عاشق و سرگشته و حیران ماست